خاطرات کیان و رومینا

عشق من

    عشقم که داریم براش تولد می گیریم خوب دیگه حداقل هفته ای یه تولد لازم داره دیگه   اینم از تفرحاته تقریباْ روزانشه... البته بی ادب نیست ها گفتم یه فیگور خوب برای عکس بگیر   خوب هنوزم در گیر شکلها و رنگهاست این الان تمساحه که درست کرده مثلاْ   خوب کی رو دیدین از مهد بیاد لباش اینجور آویزون باشه و قهر باشه که زود اومدی دنبالم؟   عشقم با سارینای عسلم تو عروسی ... مطمئنم خیلیی بهشون خوش گذشته... بس رقصیدن و دویدن   - مامان این گلوله های شفاف مروارید مانند چیه داره میریزه اینجا؟؟؟ اشاره به صورت من که حالم خیلی بد بود و نفهمیده بودم داره اشکام میاد...   - بیا ما...
14 آذر 1391

کل کل با بابا مجید

با صدای جیغ و داد اومدم تو هال خونه مامان فری اینا که بابا مجید حرص کیانی رو در آورده بود چونکه بهش گفته کوچولو   کیان: آرتان و شایان و سپهر رو با خواخرشون و مامان باباهاشون رو میارم میگم به من گفتی کوچولو بابا مجید: من خودم با شمشیر نصفت می کنم کیان: (دست کنار صورت) الو آرتان بیا اینجا . زود از خیابون چهارم خودتو برسون بیا اینجا . خدافس بابا مجید: (تقلید از کیان دست کنار گوش) الو اژدها بیا اینجا سریع خودتو برسون این کیان رو آتیش بزن کیان: الو مار خودتو برسون بیا اینجا بابا مجید رو نیش بزن بابا مجید: الو دیو هفت سر بیا کیان: الو فلانی بیا بابا مجید رو نصف کن . سوسک سوسمار بیاین بابا مجید رو بخورین و گاز بگیرین باب...
9 آبان 1391